سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیاه مشق های میم.صاد
 

بسم رب الحسین...

خیمه خلوت تر شده بود. عده ای رفته بودند. هنوز صدای گام اسبان آنها شنیده می شد. اما در آن سیاهی شب هنوز کسانی مانده بودند؛ از صدای نفس هایشان می شد فهمید زیاد نیستند.

چراغ که دوباره روشن شد چشم ها برای لحظاتی از نور چراغ باز نمی شد. حتما به دلیل عادت به تاریکی بود. اما نه، نور چراغ خیلی بیشتر از قبل شده بود. باز هم نه! این نور چراغ خیمه نبود؛ صورت ها نورانی شده بود. می درخشیدند همچون خورشید، یکی از آنها مثل قمر! قمر بنی هاشم را می گویم.

همه ایستادند، از فرط شوق یکدیگر را در آغوش گرفتند، می بوسیدند، می بوییدند، می خندیدند اما با اشک. اشک شوق.

پسرک گوشه خیمه نشسته بود. فقط نگاه می کرد. عموها را می دید. پسر عمو را. پسران عمه. حبیب پیرمرد را...

     " فردا روز مهمی است، آنها با من سر جنگ دارند، هر که بماند ... " حواس عمو، میان حرف هایش جای دیگری بود. زیر چشمی پسرخوانده اش را می پایید. یادگار برادر را.

ـ " عمو جان! پس من چه؟ " صدای پسر بود.

هر کسی بود می گفت تو امانت برادر منی، یا اصلا تو هنوز خیلی جوانی اما جواب عمو، چیز دیگری بود: " قاسم جان! مرگ در نزد تو چگونه است؟ "

ـ " احلی من العسل! " (دلم نیومد این قسمت رو فارسی بنویسم)

ـ " پس جلو بیا و میان انگشتانم را نگاه کن، این جایگاه توست "  

یاد حرف خدا افتادم. حتما آن صدا را قاسم می شنید: " ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ "

******

عاشورا، کربلا. چه روزی؟ چه جایی؟ روز پیروزی خون بر شمشیر، روز قیام حسینی(ع)، روز صبر زینبی(س)، روز علمداری عباس (ع)، روز کوچکترین سرباز ،روز جان برکفی پیرمردی به نام حبیب، روزی برای همه روزها و زمینی به وسعت همه دنیا، روز ... روز قاسم(ع)، یا شاید هم قاسم وار بودن.

اگر تکالیفمان را خوب بنویسیم، اگر کل ایام مان عاشورایی زندگی کنیم، اگر علمدار مانند با وفا باشیم، اگر زینبی صبر کنیم، آنوقت عید ماست. اشک هایمان هم اشک شوق. سینه هامان پر ز شور، دلهایمان پر از عشق. آنروز عید ماست نه عزا! آنوقت نوبت قاسمی شدن است.

لطفا! دهانتان را باز کنید، ملائک عسل آورده اند، شاید هم شیرین تر از آن...




موضوع مطلب :

هفته ی پیش سرکار بانو هیلاری کلینتون با پیامی سراسر از روی خیرخواهی، عطوفت و مهربانی و آرزوی سلامت و بهروزی برای همه ی امریکاپرستان داخلی، خبری مسرت بخش را برای آنان به ارمغان آورد. تاسیس سفارتخانه آمریکا در ایران آن هم از نوع مجازی.

سفارتی که از دید عده ای گامی جدید برای از سرگیری روابط دو کشور آنهم بعد گذشت سال ها بود؛ و از دید عده ای لانه ای جدید برای پر شدن خلا جاسوس های انگلیسی!

اما شاید امریکایی که پس از آغاز بیداری اسلامی مدت هاست که سفارت هایش در کشورهای بیدار شده، همه مجازاً نام سفارت را دارند، بیشتر از اینکه نیاز به سفارتی جدید داشته باشد، باید فکری برای تخته نشدن در سفارت هایش بکند. تا دیروز کسی جرات چپ نگاه کردن به پرچم یگانه ابرقدرت نظامی جهان را نداشت؛ اما امروز دیدن تصاویر آتش زدن پرچم آمریکا در جای جای عالم عادی شده است. حتی مرگ بر آمریکای اول انقلاب ما به همه زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است. از «الموت لآمریکا» ی اعراب تا «Down With USA  » همزبانان شان.

اما در همین حین خبری جدید روی تلکس خبرگزاری ها رفت. خبر،‌ عجیب و جالب بود. خبر این بود: «مرزبانان شرقی جمهوری اسلامی، هواپیمای جاسوسی فوق پیشرفته ی امریکایی را زمین گیر کردند.» باز هم صحرای طبس ! و ما ادرک الصحرای طبس...

بله، حضرات امریکایی با این خیال که ما سرمان به اینترنت گرم است و چشم به مانیتورها دوخته ایم تا از سفارتشان ویزا بگیریم، پرنده دوست داشتنی شان را برای جاسوسی به ایران فرستادند، غافل از اینکه سرعت اینترنت ما زیادی پایین است و تا سایت آنهاLoad    شود، سر به هواتر از آنیم که کسی بی اجازه از آسمانمان عبور کند؛ مدافعان حریم امن هوایی ایران با شاهکار نشاندن RQ170   ،   IQی آمریکایی ها را به سخره گرفتند. در این میان تقارن میمون و مبارک این اتفاق ننگین با آن افتتاح رنگین، خود نشانی روشن از میزان صداقت هیلاری خانم است.

به قول اخبار21 شبکه ملی: و در ادامه...

الا یا ایها الآمریکایین! به گوش باشید که ما زودتر از شما سفارتمان را افتتاح کردیم. سفارتی های ما عده ای کارمند کت و شلوار  مارکدار پوشیده ی کراواتی، که با لبخندی تصنعی از میهمانان استقبال می کنند، نیستند؛ کارمندان سفارت ما همه ی پابرهنگان و مظلومان جهان، همه ی گرسنگان سومالی، همه ی آوارگان افغان، همه ی التحریری ها، همه ی مردم میدان اللؤلؤ و همه ی 99 درصدی ها هستند. و به قول خمینی کبیر: «هر کجا مبارزه هست، ما هستیم.» در همه جای عالم. از نقطه ی طلوع خورشید تا غرب وحشی. از آفریقا تا خاورمیانه و از آن تا خانه دوستانتان در اروپا. مدتی هم هست که در بیخ گوشتان صداهایی شنیده می شود. امروز مردم ایالات شما بر علیه خودتان متحد شده اند؛ دیگر برای سفارت سازی خیلی دیر شده است.

راستی، ما هر چه گشتیم سفیرتان را درون پهباد پیدا نکردیم ،از نامبرده خبری در دست نیست !




موضوع مطلب : پهباد آمریکا Down With USA جاسوسیسفارتمجازی

دستور تشکیل بسیج دانشجو و طلبه در نهم آذر سال 67، فرمانی بود از پیر و مراد انقلاب تا نشان دهنده ی اهمیت مردان جنگ باشد. امام روزی را می دید که جنگی نرم اما سخت تر از جنگ سخت شروع شود. امام کسانی را می دید که بسیجیان را جنگاورانی به دور از منطق و فکر می نامیدند. امام روزی را می دید که عده ای نمک انقلاب خورده و نمکدان شکنی کنند. حتی امام بسیار زودتر از <آژانس شیشه ای> قصه ی دیو کش های به دور از شهر را گفته بود؛ و می دید که مردان جنگ پس از هشت سال مبارزه با غول، باید به فکر نبرد با دیگر دیو سیرتان هم باشند.

مردان میدان نبرد جدید باید جور دیگری می جنگیدند. دشمن شان تغییر شکل داده بود. اگر آن روز معبر صعب العبور مانع راه بود، امروز انتخاب راه از میان بیراهه های جهل؛ اگر آن روز مین بود و بمب شیمیایی، امروز جهل است و فتنه؛ اگر آن روز بمب خوشه ای بود، امروز خوشه خوشه شبهه از ماهواره. راه سخت است و پرخطر؛ کوله بار کاملی نیاز دارد. از تقوا گرفته تا قمقمه ای پر از آب گوارای اخلاص، تا اسلحه علم و فشنگ ایمان، و قطب نمای بصیرت، و منور ولایت فقیه. امام مان خمینی(ره) هم اینگونه بسیجی را تعریف کرد: < حقیقتاً اگر بخواهیم مصداق کاملی از ایثار و خلوص و فداکاری و عشق به ذات مقدس حق و اسلام را ارائه دهیم، چه کسی سزاوارتر از بسیج و بسیجیان خواهند بود.>

 شاید امروز همت و چمران، معلمان مدرسه عشق، بین ما نباشند، اما هنوز شهریاری ها هستند. اگر دیگر باکری نیست، هنوز علیمحمدی ها هستند. و اگر دیگر نابغه هایی چون باقری و زین الدین نیستند، ایران به امثال تهرانی مقدم ها می بالد. و تا قاسم سلیمانی ها هستند هنوزهم می توان دست خالی از رود خروشان اروند عبور کرد. اما چه می توان گفت به آن کس که خود را به خواب بزند! آنکه بسیجی واقعی را نمی شناسد. به قول آقایمان سید علی: < بسیجی یعنی علی که تمام وجودش وقف اسلام بود.>

 رزمندگان بسیجی همچون قبل، گوش به فرمان رهبر می مانند و تا زمانی که <کربلا> ادامه دارد می ایستند؛ هنوز <بازی دراز> است، هنوز شلمچه زیر بمباران جنگنده هاست و هنوز مبارزه هست، آن گونه که امام گفت:<ما می گوییم تا شرک و کفر هست، مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم.>

همسنگران به هوش باشید که <شکاف احد> خالی نماند، بایستید که <فتح المبین> نزدیک است.ان شاء الله...




موضوع مطلب :


 
درباره وبلاگ

ما اینجا خواهیم ماند، و ندای ما خواهد ماند، و آنچه واجب است که آمریکایی‌ها آنرا بفهمند، آمریکایی‌ها نمی‌دانند «لبیک یا حسین» یعنی چه! «لبیک یا حسین» یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هر چند تنها باشی، و هر چند مردم تو را رها کرده باشند، و تو را متهم کرده باشند، و تو را تنها گذاشته باشند، «لبیک یا حسین» یعنی تو و مالت و زن و فرزندانت در معرکه جنگ باشید...هر جای دنیا که به ما نیاز باشد ما حاضریم، و اینگونه نیست که فقط کفن پوش باشیم بلکه ما کفن‌پوش و سلاح‌به‌دست خواهیم بود، و در پایان اینکه لبیک یا حسین...

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 13
کل بازدیدها: 227185