سیاه مشق های میم.صاد
|
|
||
یکشنبه 91 مرداد 29 :: 10:56 صبح :: نویسنده : محمد صادق جهان بخش
فقط یک ماه پیش بود، دعوت شده بودم به یه مهمونی. اما حقیقت اش به خاطر بعضی چیزا روم نمی شد برم. شما که غریبه نیستید یه کارهایی ازم خواسته بود که...حالا به هر دلیلی، اونش زیاد مهم نیست، انجام نداده بودم. خیلی شرمنده بودم، اما خوب هرچی باشه اونقدر میزبان باصفایی بود که حالا با وجود همه ی اون سابقه ی خرابم، منو دعوت کرده بود. حقیقتش زشت بود نرم. دلمو زدم به دریا، یا علی، میرم، فوق اش چارپنج تا بهونه جور می کنم که نشد یا نتونستم. اما اگه اینجور بگم حتما ناراحت میشه. اصلا کارهایی که سپرده بودی سخت بود، من نمی تونستم(1) یا اوووم... بالاخره خیلی اصرار می کنم(2). دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست، اصلا به پاش می افتم! اما اگه نبخشید... نه، می بخشه! اگه می خواست نبخشه که دعوت نمی کرد، مگه نه؟! با همه ی این تردید ها اما از شما چه پنهون چه قدر منتظر این مهمونی بودم! همه ی فکر و ذکرم شده بود این مهمونیه. رسم هر ساله است(3)، هر سال همین موقع ها(4). اونقدرم مهمونی بزرگیه که به قول یکی از رفقا قده هزار ماه(5) میتونی بار خدت رو ببندی! سفره های صاحبخونه هم خیلی معروفه. یه سفره می اندازه باید بیای و ببینی، از این سر تا اون سر! فقط همین قدر بدونید که آخر مهمونی هم بهت ظرف می ده(البته به هر کسی به اندازه ی توانایی اش برای بردن) که هر چی خواستی هم ببری. فقط باید بجنبی، هرچی زودتر بری، هم نزدیک صابخونه می شینی(6) (یعنی بالای مجلس(7)) هم بیشتر بهت می رسند. از اون طرف هم آخر مهمونی گشنه نمی مونی. چون خب، وقتی سفره جمع بشه... ساعتم رو کوک کرده بودم سر ساعت برای مهمونی آماده بشم. موقع دعوت هم به خودش سپردم بیدارم بکنه(8). اما از شما چه پنهون شب مهمونی خوابم نمی برد. فکر اینکه چی بپوشم(9)، لباس نو بخرم یا نه، همون لباس ها رو اتو کنم، نمی گذاشت بخوابم. اعتباری هم نداشتم(10). اونقدر از میزبان نسیه برده بودم که حتی روی دست درازی دوباره رو هم نداشتم. اصلا کدوم مهمونی برای خرید لباس از میزبان پول می گیره! راستی مگه دفعه ی قبل که کمکم کرد ازش تشکر کردم(11)... اما برای او، این حرفها مهم نیست، فقط کافیه بخوای. هر چی بیشتر هم بخوای بیشتر میده، هم برای الان هم برای همیشه(12)؛ آخه صاحبخونه تکه، یگانه و بی مانند(13). خدایا! دیگه نمی تونم با کنایه حرف بزنم. خودت گفتی هر کسی بخواد تغییر بکنه، بخواد درست بشه، بخواد فرق کنه، کمکش می کنی(14). من الان می خوام. دستم رو بگیر. این آخر ماه رمضونی، روم هنوز سیاهه، اما به جز تو به کی رو بندازم؟ به جز تو از کی بخوام؟ می دونم گنهکارم اما تو کریمی. می دونم بدکارم اما تو رحیمی. می دونم کفورم اما تو غفوری. می دونم... خدایا! در این چای آخر مهمانی، «همه ی خیرهایی که به محمد(ص) و آل او داده ای، به من هم عطا کن» که تو «اهل جودی» و با «جبروت» و مرا «از همه ی بدی هایی که محمد(ص) و آل او را از آن دور کردی، دور کن» که تو «اهل عفوی و رحمت»(15). خودت گفتی به «مستغفرین بالاسحار»(16) ویژه نگاه می کنم، یه ماه هر سحر ازت خواستم؛ استغفارم رو قبول کن. نادان بودم، جاهل بودم(17) ولی جز تو کسی را ندارم. خدایا! دستم بگیر، نه، گرفته ای، مبادا رها کنی...
آدرس:
موضوع مطلب : |
درباره وبلاگ
ما اینجا خواهیم ماند، و ندای ما خواهد ماند، و آنچه واجب است که آمریکاییها آنرا بفهمند، آمریکاییها نمیدانند «لبیک یا حسین» یعنی چه! «لبیک یا حسین» یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هر چند تنها باشی، و هر چند مردم تو را رها کرده باشند، و تو را متهم کرده باشند، و تو را تنها گذاشته باشند، «لبیک یا حسین» یعنی تو و مالت و زن و فرزندانت در معرکه جنگ باشید...هر جای دنیا که به ما نیاز باشد ما حاضریم، و اینگونه نیست که فقط کفن پوش باشیم بلکه ما کفنپوش و سلاحبهدست خواهیم بود، و در پایان اینکه لبیک یا حسین... آرشیو وبلاگ
آخرین مطالب
پیوندهای روزانه
پایگاه اطلاع رسانی مقام معظم رهبری
اندیشکده یقین حمید رضا نوری(ایسنا؛ایکنا) استاد محسن قرائتی وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان محمد دلاوری (صرفا جهت اطلاع) رقص خون(محسن جوادیان فرد) مکتب عشق(علی درودیان) اسلام چگینی میلاد یوسفی نژاد بانک دستنوشته های شهدا دوئل-گرافیست قطعه26-حسین قدیانی محمد حسین باغبانها محسن طهماسبی نمایش تمام پیوندها آمار وبلاگ
بازدید امروز: 21
بازدید دیروز: 13 کل بازدیدها: 227194 |
||