سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیاه مشق های میم.صاد
 

درود بر دورود !

مردمی که تماشاگران فوتبال دنیا را شیش تایی کردند !

بهانه ای برای تغییر در سبک زندگی فوتبالی ها

 

بازی استقلال تهران و گهر دورود، که در ادامه بازی های جام حذفی موسوم به جام آزادگان برگزار شد، حواشی و نکات جالبی داشت که این حقیر را برآن داشت تا برای اولین بار برای یک مسابقه فوتبال دست به قلم شوم.

این نکات جالب از نگاه بنده، شامل نتیجه بازی که برد استقلال و صعود به مرحله بعد و یا حذف گهر دورود از جام حذفی و یا مسائل فنی این دیدار نیست؛ بلکه نکته ای که بیشتر از همه برای من حائز اهمیت و جالب بود، نوع میزبانی گهری ها در شرایط خاص ورزشگاه تختی دورود بود.

اول: سید مهدی رحمتی، دروازه بان تیم استقلال، بعد از بازی در مصاحبه با خبرنگاران جمله ی قابل تاملی را بیان کرد. او ضمن تشکر از مردم دورود، گفت:« اینجا اولین ورزشگاهی بود که در آن فحش نخوردیم! » این صحبت در نگاه اول نشان دهنده ی اوج بی اخلاقی ها و حتی تبدیل به یک رویه ی عادی شدن فحاشی در ورزشگاه هاست. یعنی فارغ از برد و باخت، فارغ از مهمان یا میزبان بودن و خوب یا بد بازی کردن، تماشاگران بازی ها به فراخور زمان بازی به فحاشی روی می آورند. اگر تیمشان جلو باشد، سیل دشنام ها نثار بازیکنان تیم رقیب می شود؛ اگر تیمشان عقب بود، اجداد بازیکنان تیم خودی مستفیض خواهند شد؛ اگر مقصر اشکالات بازی مدیران باشگاه باشند، وای از حرکات خودجوش لیدرها! حتی عمق فاجعه آنجاست که اگر یکی از تصمیمات داور بازی، از نظر عده ای از تماشاگران اشتباه باشد، سوت داور همان و شعار معروف«توپ، تانک، فشفشه، داور بیشتر دقت کن!» همان!

مردم دورود نشان دادند که برعکس همه ی دروغ ها و تهمت هایی که به غیورمردان لرستان نسبت داده می شود، آنقدر با فرهنگ هستند که می توانند الگوی خوبی برای دیگر شهرهای فوتبالی کشور باشند. به راستی که مردم لرستان با میزبانی مثال زدنی خود،  همه ی سرخابی ها، همه ی زرد قناری ها، همه ی تراختوری ها، و حتی تماشاگران لیگ های بزرگ دنیا از انگلیس تا آلمان را یکجا، شش تایی کردند! این پیروزی نوش جانشان.

دوم: زمانی که بارش شدید باران و حتی برف باعث تعویق یک روزه ی بازی و حتی احتمال لغو بازی شد، مردم شهر، از زن و مرد و پیر و جوان، همه با هر وسیله ای که در توانشان بود(از لوله و طی و بیل و کاردک گرفته تا...!) بسیج شدند، تا زمین چمن ورزشگاه را آماده ی بازی کنند. این موضوع با وجود اینکه تاثیری در تعویق بازی نداشت و علاوه بر آن حتی موجب خسارت به چمن ورزشگاه شد(!)، اما از این جهت که فوتبال علاوه بر جذابیت ذاتی خود، موجب همدلی، همکاری و تلاش برای آبروداری در مقابل مهمانان در یک شهر شد، باید نکته ی آموزنده ای برای بسیاری از مدیران فرهنگی و ورزشی باشد. آیا نمی توان با برنامه ریزی صحیح و گسترده تر نمودن ورزش قهرمانی در شهر های کوچک به جای بسیاری از کارهای به اصطلاح فرهنگی زمینه نشاط و شور عمومی در جامعه را فراهم نمود؟ شخصا مردم استان های شمالی را با کشتی و خراسانی ها را با کشتی باچوخه و آبادان را با برزیلش می شناسم اما؛ اما آیا هنوز هم ستارگان فوتبال نامداری در آبادان و کشتی گیران پهلوانی از خطه مازندران بر می خیزند؟ آیا سهم پخش تلویزیونی تمام ورزش ها در استان های کشور فقط با درصدی از زمان اختصاصی به دو باشگاه سرخآبی پایتخت قابل مقایسه است؟ آیا مدیران محترم به این موضوع فکر کرده اند که یکی از علل اقبال کم مردم و علی الخصوص خانواده ها به ورزش همین تاکید زیاد بر حواشی و رپرتاژ برای حاشیه پردازان در برنامه های ورزشی است؟ آیا زمان آن نرسیده است که این شور مردمی در شهرستان ها با نگاه امیرالمومنین علی(ع) و با شعار«قو علی خدمتک جوارحی» ایشان و منش پهلوانی ورزشکاران قدیمی کشورمان در آمیزد و به جای ارتزاق میلیاردی فوتبالیست ها از بیت المال و دهن کجی شان به برخی اصول اخلاقی، منشا خیر در ورزش کشور شود؟ این شور مردمی و همچنین استفاده از تاثیرات فرهنگی آن، زمانی ایجاد خواهد شد که با تمرکززدایی از تهران، برخی از این امکانات به استان های دیگر کشور نیز منتقل شود.

سوم: درآمدهای میلیاردی، امکانات فوق العاده، فضاسازی و ستاره سازی های بیهوده تلویزیونی و حتی ورزشگاه های چند ده هزار نفری تیم های بزرگ که موجب تشویق هواداران و مشهور شدن اهالی فوتبال می شود، به دلیل عدم تربیت درست فرهنگی در کنار تمرینات ورزشی تاکنون سبب بروز بسیاری از ناهنجاری ها و حتی حرکات زننده ای بوده است که قلم از بیان آن قاصر است! و در این چند سال اخیر تعداد چنین اعمالی که بعضا جدای از الگوی اسلامی و فرهنگ ایرانی مان، حتی از اخلاق انسانی هم به دور بوده اند، آنقدر زیاد بوده است که هر بازی فوتبال را با حواشی آن می شناسند! ؛ تا جائیکه عمل زشت دو بازیکن تیم پرسپولیس در فصل گذشته، از سوی «احمد شهید»، در گزارش به اصطلاح حقوق بشری اش از وضع ایران انعکاس یافت و.... نکته ای که در این رابطه می توان بیان نمود، ضرورت توجه و تاکید بیشتر بر اصول اخلاقی در ورزش است. این امر نه با نماز با کفش در زمین چمن پس از قهرمانی ها رخ خواهد داد و نه با عنوان های فرمالیته ی فرهنگی- ورزشی باشگاه ها و نه حتی با سهمیه های حج خارج از نوبت دادن به ورزشکاران؛ بلکه راهکار حل این مشکلات فقط و فقط با نگاه تشویقی به الگوهایی مثل مردم دورود و در کنار آن نگاه تنبیهی و بدون اغماض داشتن به حرکات غیر اخلاقی برخی فوتبالیست هاست.

آخر: نکته دیگری که باید متذکر شد، ادامه داشتن رویه مردم دورود در ورزش لرستان و هم، سرایت آن به ورزش کشور است. آنگونه که هر زمان از الگوی فوتبالی پاک، بدون ناهنجاری و توهین سخنی آورده شد، حتما نامی از مردم غیور لرستان در میان باشد. دور باد روزی که توسعه ی فوتبال در دورود مقتضیات فوتبال جهان را هم به این شهر وارد کند! ملتفتید که... .




موضوع مطلب : گهر دورود, سبک زندگی فوتبالی, فوتبال, دورود, شش تایی ها

بسم رب الحسین...

خیمه خلوت تر شده بود. عده ای رفته بودند. هنوز صدای گام اسبان آنها شنیده می شد. اما در آن سیاهی شب هنوز کسانی مانده بودند؛ از صدای نفس هایشان می شد فهمید زیاد نیستند.

چراغ که دوباره روشن شد چشم ها برای لحظاتی از نور چراغ باز نمی شد. حتما به دلیل عادت به تاریکی بود. اما نه، نور چراغ خیلی بیشتر از قبل شده بود. باز هم نه! این نور چراغ خیمه نبود؛ صورت ها نورانی شده بود. می درخشیدند همچون خورشید، یکی از آنها مثل قمر! قمر بنی هاشم را می گویم.

همه ایستادند، از فرط شوق یکدیگر را در آغوش گرفتند، می بوسیدند، می بوییدند، می خندیدند اما با اشک. اشک شوق.

پسرک گوشه خیمه نشسته بود. فقط نگاه می کرد. عموها را می دید. پسر عمو را. پسران عمه. حبیب پیرمرد را...

     " فردا روز مهمی است، آنها با من سر جنگ دارند، هر که بماند ... " حواس عمو، میان حرف هایش جای دیگری بود. زیر چشمی پسرخوانده اش را می پایید. یادگار برادر را.

ـ " عمو جان! پس من چه؟ " صدای پسر بود.

هر کسی بود می گفت تو امانت برادر منی، یا اصلا تو هنوز خیلی جوانی اما جواب عمو، چیز دیگری بود: " قاسم جان! مرگ در نزد تو چگونه است؟ "

ـ " احلی من العسل! " (دلم نیومد این قسمت رو فارسی بنویسم)

ـ " پس جلو بیا و میان انگشتانم را نگاه کن، این جایگاه توست "  

یاد حرف خدا افتادم. حتما آن صدا را قاسم می شنید: " ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ "

عاشورا

******

عاشورا، کربلا. چه روزی؟ چه جایی؟ روز پیروزی خون بر شمشیر، روز قیام حسینی(ع)، روز صبر زینبی(س)، روز علمداری عباس (ع)، روز کوچکترین سرباز، روز جان برکفی پیرمردی به نام حبیب، روزی برای همه روزها و زمینی به وسعت همه دنیا، روز ... روز قاسم(ع)، یا شاید هم قاسم وار بودن.

اگر تکالیفمان را خوب بنویسیم، اگر کل ایام مان عاشورایی زندگی کنیم، اگر علمدار مانند با وفا باشیم، اگر زینبی صبر کنیم، آنوقت عید ماست. اشک هایمان هم اشک شوق. سینه هامان پر ز شور، دلهایمان پر ز عشق. آنروز عید ماست نه عزا! آنوقت نوبت قاسمی شدن است.

لطفا! دهانتان را باز کنید، ملائک عسل آورده اند، شاید هم شیرین تر از آن...

(نوشته شده در آذرماه 1390)




موضوع مطلب : عاشورا

بسم رب الحسین...

خیمه خلوت تر شده بود. عده ای رفته بودند. هنوز صدای گام اسبان آنها شنیده می شد. اما در آن سیاهی شب هنوز کسانی مانده بودند؛ از صدای نفس هایشان می شد فهمید زیاد نیستند.

چراغ که دوباره روشن شد چشم ها برای لحظاتی از نور چراغ باز نمی شد. حتما به دلیل عادت به تاریکی بود. اما نه، نور چراغ خیلی بیشتر از قبل شده بود. باز هم نه! این نور چراغ خیمه نبود؛ صورت ها نورانی شده بود. می درخشیدند همچون خورشید، یکی از آنها مثل قمر! قمر بنی هاشم را می گویم.

همه ایستادند، از فرط شوق یکدیگر را در آغوش گرفتند، می بوسیدند، می بوییدند، می خندیدند اما با اشک. اشک شوق.

پسرک گوشه خیمه نشسته بود. فقط نگاه می کرد. عموها را می دید. پسر عمو را. پسران عمه. حبیب پیرمرد را...

     " فردا روز مهمی است، آنها با من سر جنگ دارند، هر که بماند ... " حواس عمو، میان حرف هایش جای دیگری بود. زیر چشمی پسرخوانده اش را می پایید. یادگار برادر را.

ـ " عمو جان! پس من چه؟ " صدای پسر بود.

هر کسی بود می گفت تو امانت برادر منی، یا اصلا تو هنوز خیلی جوانی اما جواب عمو، چیز دیگری بود: " قاسم جان! مرگ در نزد تو چگونه است؟ "

ـ " احلی من العسل! " (دلم نیومد این قسمت رو فارسی بنویسم)

ـ " پس جلو بیا و میان انگشتانم را نگاه کن، این جایگاه توست "  

یاد حرف خدا افتادم. حتما آن صدا را قاسم می شنید: " ادْخُلُوهَا بِسَلاَمٍ آمِنِینَ "

******

عاشورا، کربلا. چه روزی؟ چه جایی؟ روز پیروزی خون بر شمشیر، روز قیام حسینی(ع)، روز صبر زینبی(س)، روز علمداری عباس (ع)، روز کوچکترین سرباز ،روز جان برکفی پیرمردی به نام حبیب، روزی برای همه روزها و زمینی به وسعت همه دنیا، روز ... روز قاسم(ع)، یا شاید هم قاسم وار بودن.

اگر تکالیفمان را خوب بنویسیم، اگر کل ایام مان عاشورایی زندگی کنیم، اگر علمدار مانند با وفا باشیم، اگر زینبی صبر کنیم، آنوقت عید ماست. اشک هایمان هم اشک شوق. سینه هامان پر ز شور، دلهایمان پر از عشق. آنروز عید ماست نه عزا! آنوقت نوبت قاسمی شدن است.

لطفا! دهانتان را باز کنید، ملائک عسل آورده اند، شاید هم شیرین تر از آن...




موضوع مطلب :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
 
درباره وبلاگ

ما اینجا خواهیم ماند، و ندای ما خواهد ماند، و آنچه واجب است که آمریکایی‌ها آنرا بفهمند، آمریکایی‌ها نمی‌دانند «لبیک یا حسین» یعنی چه! «لبیک یا حسین» یعنی اینکه در معرکه جنگ حاضر باشی، هر چند تنها باشی، و هر چند مردم تو را رها کرده باشند، و تو را متهم کرده باشند، و تو را تنها گذاشته باشند، «لبیک یا حسین» یعنی تو و مالت و زن و فرزندانت در معرکه جنگ باشید...هر جای دنیا که به ما نیاز باشد ما حاضریم، و اینگونه نیست که فقط کفن پوش باشیم بلکه ما کفن‌پوش و سلاح‌به‌دست خواهیم بود، و در پایان اینکه لبیک یا حسین...

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 24
بازدید دیروز: 6
کل بازدیدها: 227107